از دیدن فضای کار صمد و میثم خیلی خوشحال شدم؛ آنها با دیدن من به طرفم آمدند؛ سر و صورتم را بوسیدند. صمد گفت: «تو این مدت برای موفقیتت خیلی دعا کردم.» اگر کمک تو و خواهرت معصومهخانم نبود، ما دیگر توان ادامه کار نداشتیم. میثم گفت: «تنها کسی که هوای من و صمد رو داشت فقط خودت بودی. راستش من و صمد نذر کردیم به سلامت برگردی و ما هم توی کار موفق باشیم یه گوسفند قربونی کنیم.» صمد به شوخی گفت: «آقای دکتر میبینی که دیگه ترشیهای ما اسم و رسم داره و کسی رو مسموم یا رو به موت نمیکنه.» تازه خبر نداری که آبادی ما یه شورای محل خیلی قانونمند داره که همه اهالی بدون اجازه و مشورت از شورای محل، آب هم نمیخورند.»
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.